رفتن، رفتن است. مردن که نیست!
شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۱۴ ب.ظ
رفتنِ ناگهانی، پایان نامه ایست که استاد راهنمایش آن غولِ کچلِ مزخرفِ مزخرف باشد. چیزی بی سر و ته که فقط ادعا دارد. نه جانم. رفتن، مقدمه می خواهد. چکیده می خواهد. فصل بندی و رفرنس و زیرنویس و منابع و مآخذ و از همه مهمتر، نتیجه گیری می خواهد. تازه باید عنوان هم داشته باشد. همینطور الکی که نمی شود یک روز صبح بلند شوی و تصمیم بگیری که بروی و تازه از رفتنت هم دفاع کنی و نمره ی قبولی هم بگیری! علف هرز نبودی که خودت را همچین ناگهانی از ریشه بکنی و فردا پس فردایش دوباره سبز شوی به این بهانه که چیزی که هست، هست! هان؟!
این بار رد شدی. راستش بدشانسی آوردی که داور، من بودم.
-----------------------------------------------------------
* تب خیلی چیزها داغ است این روزها. بگذار باشد. من که فعلاً ترجیح می دهم مسابقات تیم ملی والیبال را در لیگ جهانی تماشا کنم و یکی از آرزوهای مرتبط با آن را هی توی ذهنم مرور کنم بلکه بشود، تا اینکه بخواهم واردِ چیزی بشوم که سر تا پایش فقط سرِ کار گذاشتن و بازی دادن شعورم است.
۹۲/۰۳/۱۸