باز در جمع تازه ی اضداد/حال و روزی نگفتنی دارم/هم نمی دانم از چه می خندم/هم نمی دانم از چه می نالم
دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۳۶ ب.ظ
اگر بلد بودم، حتماً افسرده میشدم...
زنها وقتی ساکت میشوند، وقتی صدایشان در نمیآید، وقتی در ظاهر سرشان به کارِ خودشان گرم است و هیچ گلهای از هیچ کسی ندارند، وقتی بیتابی نمیکنند، غر نمیزنند، وقتی هی راه به راه نمیگویند که دلتنگند، کلافهاند، نمیگویند کاش بودی، کاش بیایی ببینمت، وقتی نمیگویند دلم برایت تنگ شده، از دنیای بدونِ تو میترسم، از روزهایی که تو را ندارند میترسم، وقتی نمیگویند لعنتی، بیمعرفت، غریبه؛ وقتی هیچ کدامِ اینها را نمیگویند، وقتی بیقراری نمیکنند، لبخندهایِ مصنوعی میزنند، ادایِ آدمهایِ خیلی قوی و محکم را درمیآورند، وقتی مدتهایِ طولانی خفقان میگیرند؛ اینها همه یعنی رو به ویرانیاند. رو به نابودیاند. زنها تویِ سکوتهایِ طولانیشان ویران میشوند. تویِ لبخندهایِ مصنوعیشان. این را بفهمید. خب؟!! بفهمید... بعدش هم هیچ کاری نکنید. نمیخواهد هیچ کاری بکنید. فقط بفهمید...
اینم لینکش :
سکوتِ زن ها را بفهمید
۹۲/۰۳/۲۷