اصلاٌ "انتزاعات" چی هست؟! این کلمه رو از کجات آوردی؟!
پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۳۶ ق.ظ
دستمالی که هِل داده بود بهم با داغیِ پشت لیوان کاغذیِ چای گرم می کنم و می گذارم روی چشم هایم که دارند درد می کنند از بس به پاورپوینت های احمقانه ی آن کنفرانس احمقانه تر خیره شده اند، بعدش تازه تصمیم می گیرم حرف بزنم : چرا دست از توصیف من برنمیداری؟ "چون آینه ات توی سلف افتاد و شکست." بعد از سه روز، حالا این نهایت لطفی است که به من داری و زحمت می کشی و صدایت را به گوشم می رسانی و منطقی جوابم را می دهی. خوب است. ولی انصافاً تو همیشه همینقدر عینی بودی؟ کلاً خندیده ای به گور پدر هر چه انتزاعات و ظرافت و خیال که بوده. می گویم: سالمه هنوز. و تو حتی سرت را هم بلند نمیکنی: تو بهش نگاه نمی کنی هیچوقت. دستمال را دوباره می چسبانم به دیواره ی لیوان و می گویم: به درک که نگاه نمی کنم. این ساعت اینجا چکار می کنی اصلاً؟ کلاس نداری که بری تا من هم بروم به جهنم؟ جمله ای که داری می نویسی را کامل می کنی و بعدش می گویی: گاو نر خشمگین! دستمال هِل را می گذارم روی چشمم دوباره و می گویم: من که نر نیستم!! می گویی : خشمگین هم نیستی. گاوش منظورم بود. بعد دوباره شروع میکنی به نوشتن و آرام می گویی: تو چی می فهمی از انتزاعات؟! صدایت را می شنوم. صدای رفت و آمد روان نویس سبزت را هم می شنوم روی کاغذ. چشم هایم دارند در می آیند از حدقه. بازشان نمی کنم. تو حالا حالاها از اینجا نمی روی. تازه شروع کرده ای به نوشتن.
۹۲/۰۶/۱۴