چیزی را که کاشته، دارد درو می کند
دوشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۵:۲۰ ب.ظ
پیرزن را دوست نداریم. دین و مذهب و صد البته حرفِ مردم، همخانه و هم سفره کرده ما را با هم. هیچکس راضی نیست، حتی خودش. به وضوح چیزی از حالِ خوبمان کم می شود وقتی هست. احترامش به جاست و جاری. به شعورِ خودمان که قصدِ توهین نداریم. ولی علاقه ای در کار نیست. چیزی در ذاتمان نمی جوشد برای هم. از وقتی یادم می آید چیزی نجوشیده هرگز. عزیز کرده ها دیگران بودند، فحش خورها، ما. پوست کلفت ترین ها هم ما بودیم و هستیم البته. گوشمان در و دروازه بودن را یاد گرفته. روحمان به نامهربانی های مضحک خو کرده. انتظاری نداریم. "سالمندان برکتِ زندگی هستند" را هم گذاشته ایم در کوزه و داریم آبش را می خوریم. در جوابِ همه ی آیه ها و روایت ها هم سکوت می کنیم. خیر و برکتِ دنیا و آخرت را پَس زده ایم حتماً. ولی، چیزی درست نمی شود. دوستش نداریم.
***
* تو اگر پایه نباشی که با هم در یک ظهرِ مردادی بپریم وسطِ حوضِ پارک دانشجو، پس به چه دردی می خوری؟
* باز هم تنها کسی که روسریِ رنگی داشت، من بودم.
۹۲/۰۷/۲۲