تو که گم نمی شوی، دعا کن ما پیدا شویم
چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۰۳ ب.ظ
"از هر طرف که بروی می رسی به زهرا. به کسی که هرطور صدایش کنی، نامش خودِ احترام است."
سیزده که عددی نیست خانُم، بوی شما که بپیچد، هزارها هزار بِدَر می شود بی سلسله مراتب و کاغذ بازی. راستش توی ماشین که نشستیم برای برگشت، ترسیده بودم باطری ام خالی شده باشد و کلاً این همه خوشی از اول سال بی خودی و پوشالی و بی وزن و عیار بوده باشد،اما حواس شما، بس که خوبید و حامی، باز به دلِ این خانواده بود و بی هوا اسم و روضه تان را نشاندید وسطِ ساعتمان و نگذاشتید روزمان بی نام شما شب شود، آن هم در اینچنین روزی.
شما که غریبه نیستید، مذهبی بودن را هیچوقت درست بلد نبوده ام خانُم. پای ثابتِ هیچ مجلس و روضه ای هم نبوده ام. اما همیشه از دور شدن ترسیده ام. همیشه دانسته ام که مرکز، ستون، ریشه، سقف و امن و امان، جایی است هزارها کیلومتر دورتر از جایی که من ایستاده ام خیلی وقت ها و این بغضم را ترکانده بارها و بارها. شده که اصلاً دنبالتان نگشته ام، شده که لجباز شده ام و عمداً کنارتان گذاشته ام، شده که چشم هایم را بسته ام، گوش هایم را گرفته ام، پاهایم را گفته ام که راهی را بروند غیر از شما و راستش خودم هم نمی دانم که این همه جهالت را کدام گوری می خواستم ببرم با خودم، ولی اصل، این است که نگداشته اید. روی چه حسابی؟ نمی دانم و عقلم قطعاً به چیزی جز خوبیِ بی حدِ شما گمان نمی برد. شاید نباید می گفتم. نباید می گفتم خانمُ؟ کاش می دانستم. چقدر به آنها که همیشه می دانند چه چیز را کجا و چطور و چه وقت باید بگویند، حسودی ام می شود. می شود یک خواهشی بکنم خانُمِ طاهره؟ می شود امسال یک چیزی را فقط از شما بخواهم که ببرید پیش خدا و برایم بگیریدش؟
۹۳/۰۱/۱۳