شیرینیِ یک شغل
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ
به همه ی ولنتاین ها و روز زن ها و روز معلم هایی فکر می کنم که کیسه های پر از هدیه و گل رز را دست این و آن می دیدم و یک جورهایی حسرت می خوردم که هیچ کدام از این ها مالِ من نیست و آه و فغان و کجاست آن دلبر دیرینه که با یک گل رز زپرتی هم که شده من را وارد یکی از آن گروه ها کند و خلاص و خلاصه، همین دیگر. سال بعد از سال گذشت و عاقبت یکی از همان کیسه های پر از هدیه و گل سرخ به دست من هم رسید!
امروز، من و یک عده ی دیگر، در محل کار، در مترو، در اتوبوس و در خیابان یک گروه را تشکیل داده بودیم که نفری یک کیسه دستمان بود با یک گل! و همه به هم لبخند می زدیم! و از اینکه همه عضو یک گروهیم، احساس غرور می کردیم. آن کیسه ما را به هم معرفی می کرد! ما همه معلم بودیم!
۹۳/۰۲/۱۳