گاهی - همیشه - هیچوقت
شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۰۰ ب.ظ
می توانستی با من مهربان تر باشی. می توانستی گاهی متوجه ام کنی که آنقدرها هم خنگ نیستم و راه هایی هم که رفته ام تماماً اشتباه نبوده اند. می شد به من یادآوری کنی که مهربانم و خوب گوش می دهم و قشنگ می خندم. چیزی از دنیا کم نمی شد اگر گاهی تحسینم می کردی. مثلا می گفتی چه خوب که فلان کتاب را خوانده ای، چه خوب که فلان کار را بلدی، چه خوب که فلان شخص را می شناسی، چه خوب که فیلمفارسی نمی بینی. بعید می دانم کوچک می شدی اگر از صدایم تعریف می کردی یا از سختکوشی ام، یا از قد و نیم قدهایم که حتی از پیش دبستانی ها هم یک سر و گردن بالاتر هستند.
نمی گویم کاش دروغ باف بودی، فقط، همه ی این ها، میشد که «گاهی»، فقط گاهی، اتفاق بیافتند. تا یک «همیشه»ی سالم و تمیز در زندگیِ من سر و سامان بگیرد. یک همیشه ی ساده. یک همیشه ی خوب. همیشه ای که من «هیچوقت» نداشتم.
۹۴/۰۸/۰۲
این پستت تو زندگیم خیلی به درد میخوره، نسبت به یه قضیه شخصی هوشیارم کرد..
بسی چارپاسگزارم.. ^_^