دشمن پشت دروازه
افغان های دوست و برادر به پزشک های این جامعه آسیب نمی زنند. به وکلا، به نویسندگان، به بازیگران و خلبان ها کاری ندارند. حتی به عنوان نیروی کار ارزان کمک فوق العاده ای به مهندسین و پیمانکاران کشورم می کنند. افغان های دوست و برادر، با پولشان خانه اجاره می کنند و میوه می خرند و به آرایشگاه می روند و لباس می خرند و چرخ خدمات را می چرخانند. افغان های دوست و برادر، چقدر خوبند!
اگر فرزند یک پزشک بودم یا یک وکیل، یا یک تاجر یا مغازه دار، اگر فرزند هر کسی بودم جز یک کارگر، شاید می نشستم و خندوانه و مهمان های افغانش را تماشا می کردم و می خندیدم، یا توی خیابان به افغان ها لبخند می زدم یا برایم مهم نبود که مستأجرمان افغان باشد یا نه. ولی دلم برایشان جا ندارد. افغان های دوست و برادر، بدند، دشمنند و قاتل آرزوها و امید هزار پدر مثل پدر من. افغان ها دزدند، دزدهایی که به کاروان کارگرهای کشورم زده اند.
به انسان بودنشان فکر می کنم و آرزو نمی کنم بمیرند. ولی آرزو می کنم و امیدوارم که بروند و دست از سر ما بردارند.