روحِ پوشالی
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۸:۴۵ ب.ظ
مامانش داره توی حموم سرشو میشوره. از خیس شدن سرش متنفره. داره از ته دلش جیغ میکشه. گریه میکنه. میگه آخ سرم. میگه سرم سوزید. میگه برو بیرون! میگه آبو نریز گفتم. زورش که نمیرسه به مامانش، آخرین تیر ترکششو پرتاب میکنه. داد میکشه بابا کمک! بابا کمک ...
یادم نمیاد هیچوقت گفته باشم بابا کمک...
هیچوقت احتیاج به کمک نداشتم؟
بابا همیشه بود؟
اونقدر قوی بودم که خودم از پس همه چیز بر میومدم؟
من از همه چیز می ترسم ...
۹۶/۰۶/۰۳