مغزم را گذاشته بودند توی هاون و دِ بکوب. کوبیدند و
کوبیدند و تهش بلند بلند خندیدند. جیغ اگر میشد که بکِشم، حتماً میکِشیدم که
عاشق جیغ کِشیدنم ولی خب لبخند تنها مُجازِ آن دقیقهها بود و من هم قانون شکنی
نکردم.
قد و نیمقدها کاری ندارند که دنیا چقدر برای تو گَند
و گُه شده و یا چقدر دلت میخواهد هدفون بچپانی در گوشهایت و چیزی گوش کنی که
آخرش چیزی کاسب شده باشی دست کم برای روحت یا چقدر دلت میخواهد حتی صدای بال زدن
مگس هم نیاید برای چند ثانیه چه برسد به آن جیغهایی که من نمیدانم و بعید است که
روزی برسد که بدانم که انرژیاش دقیقاً از کجا تأمین میشود. قد و نیمقدها فقط بیرحمانه
روی زندگیِ آدم بزرگها آوار میشوند. حضورشان واقعاً بیرحمانه است چون عوام فریبهای
بزرگی هستند. همه را فریب میدهند. با چند دقیقه شیرینزبانی، با یک بوسهی بی
هوا، با یک کار کوچک بامزه، همه را فریب میدهند، درحالی که درواقع دندان تیز کردهاند
برای لحظه لحظه آرامش آدم بزرگها. با یک وجب قد میآیند و تمام آنچه که دارید مال
خود میکنند و آنقدر لطیف این کار را میکنند و آنقدر دوستداشتنی به نظر میرسند
که به کلی فراموش میکنید یک عمر زحمت کشیدهاید تا بزرگ شوید و دلتان میخواهد
برگردید به دنیای شاد کودکی! دنیای شاد کودکی؟! چیزی که این دنیا را شاد کرده چیزی
نیست جز وجودِ آدم بزرگهای گول خورده.
بعید میدانم قرار باشد انسانها با زاد و ولد نکردن
منقرض بشوند، پس نگران نباشید. همیشه آدم بزرگهایی هستند که گول میخورند و این
آدم بزرگها باید کار کنند تا دنیای قد و نیمقدهایشان همچنان شاد بماند و وقت
ندارند که صبح تا شب در کنار آنها باشند و مهدکودکها هم برای همین ساخته شدهاند
و ما هم آدم بزرگ نیستیم انگار، یک مشت آدم فضایی هستیم که اساساً چیزی به عنوان
اعصاب نداریم که بخواهد خُرد بشود و سرمان هرگز درد نمیگیرد و به شکل شیک و
زیبایی همیشه و در همه حال لبخند میزنیم و بوی پیپی قد و نیمقدها برایمان یکی
از خوش رایحهترین عطرهای عالم است.
من حالم خوب است. فقط کمی دلم گرفته بود که خب، وبلاگ
و نوشتن علاوه بر روزهای شادی، برای همین وقتها هم هست.
فردا، یک نفس عمیق، یک لبخند بزرگ و قد و نیمقدها.