فرض کنیم خورشید دلش بخواهد زمین را بغل کند. با همهء وجودش بخواهد. تلاش کند و بتواند. خوب است؟
اگر خورشید باشید، حتما خوب است.
فرض کنیم خورشید دلش بخواهد زمین را بغل کند. با همهء وجودش بخواهد. تلاش کند و بتواند. خوب است؟
اگر خورشید باشید، حتما خوب است.
می پرسد کم خرج؟ می گویم کم خرج. فلاکس را میچپانم توی کیفم با دو تا شیرینی و یک مشت تخمه. پاشنه ها را ور میکشیم. اتوبوس ما را میرساند به ساعی و گربه هایش. روی نیمکتهای گهواره ای مینشینیم، تاب میخوریم، عطر چای را توی ریه هایمان میکشیم،یک فصل اشتراکمان را جشن میگیریم و میخوانیم : این فصل را با من بخوان باقی فسانه است/این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است...
جور ناجوریست که همه دوستت داشته باشند.خوش اخلاقی هم حدی دارد. بد نیست مهربانی و خوش اخلاقی و خونگرمی شیرفلکه ای چیزی داشته باشد که گاهی بپیچانی و ببندی اش و کمی خلوت برای خودت بخری. باز که باشد همه را باید تحمل کنی. باز که باشد، بعید نیست آنها که واقعا دوستشان دارید به حاشیه بروند.
دوست دارم با دوستانم حرف بزنم. دوست دارم یک دل سیر حرف بزنیم. بگویم که آن سه خط بالا چرت و پرت نیستند اما ربطی هم ندارند به اینکه نت ندارم و تلفن ندارم و موبایل سالم ندارم و خودشان خوب میدانند که به جای همه اینها چه چیز دارم...
فالت را گرفتم مصی. مثل قرار هر سال. همان ساعت همیشگی. باورت میشود هنوز منتظرم که خورشید طلوع کند؟