هان؟ هان؟
جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۰۰ ب.ظ
چه بگویم الان، که خیالت راحت بشود که پاهایم، بله، پاهایم، دیگر هوس پریدن از آن دیوار را ندارند و تو حالا می توانی بی دغدغه ی آوار شدنِ چشم هایم روی صدایت، پشت آن دیوار بنشینی و چایت را بخوری و سرت را گرم کنی با عاشقانه هایی که من ننوشته ام؟ چه بگویم که باورت بشود افسار پایم را داده ام دست چیزهایی که تو را نمی شناسند و هیچوقت راهشان به سمت تو کج نمی شود؟ هان؟
تاوان ترس تو را هم من پس دادم. هزینه اش را شخصاً پرداختم با هرچه که داشتم. حالا بگو، دیگر آنقدر شجاع هستی که، زندگی کنی؟
۹۲/۰۵/۱۱