شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

 

این که از یه اتفاق بد که از اتفاق بد قبلی بدتر بوده سالم بیرون میای، هیچ خوب نیست. به نظرم خیلی هم ترسناکه. چون یعنی از اینی که اتفاق افتاده، بدترش هم هست در آینده. چی ترسناک تر از این که آدم بدونه قراره بازم دهنش سرویس بشه تازه خیلی بدتر از قبل؟ از کجا معلوم دفعه بعد جونت تموم نشه؟

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۸ ، ۱۵:۱۷
شب تاب

 

ششمی ها دعواشون شده بود. مدیر داشت تلاش میکرد قبل از اینکه قورتش بدن اوضاعو آروم کنه. داستان این بود که یکی به حریم خصوصی دیگری احترام نگذاشته بود، پرسیده بود اسم دوست پسرت چیه؟

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۸ ، ۰۷:۵۷
شب تاب

 

معلم سوم دخترشو آورده بود مدرسه. خانوم کوچولو چسبیده بود به مامانش و با کسی حرف نمی زد. رفتم جلو، سلام کردم و دو دقیقه بعد داشتیم تو کلاسم واسه لگوها قصه میساختیم و من برای بار هزارم از خودم میپرسیدم من اینجا چیکار میکنم؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۸ ، ۱۱:۵۱
شب تاب

 

آقاهه سیگار می کشید، خانومه، پیر، جوون. تو این هوا سیگار مزه میده؟ من که بلد نیستم. تو بلدی، میکشی هم. یکی هم به یاد من بکش. گمان نکنم فرقی کنه یا این یکی بیشتر تو ریه هات رسوب کنه. بکش. قرآن خدا که غلط نمیشه. مدیر حالا بیاد نگام کنه. الان بیشتر نزدیکم به خیس. پا گذاشتم به خیابونایی که نه دیده بودم نه شنیده. چه مغازه هایی. چه بوهایی. دلم مالش رفت. خانومه چتر داشت، قرمز، صورتی، سرخابی. وایساد جلو دونات فروشی. دوناتای مغازهه حرف میزدن با آدم، اگه خوب گوش میدادی. خواستم بگم: خانومه، یکی هم واسه من میگیری؟ نگفتم. فکر میکرد گدام. به قیافش نمی خورد فرق گدایی و درخواست دوستی رو بفهمه. آقاهه راه میرفت جلوم و شلپ شلپ با کفشش آب می پاشید به پاچه شلوارم. نگفتم هوی مردک، نمی گم معمولا. تندتر رفتم تا ازش جلو زدم. مرگه که چاره نداره. حواسم رفت به کامیون پست که هیچوقت نامه ای از تو برام نداشت. نزدیک بود تا زانو برم تو چاله بارونی. به موقع یادم افتاد قرار نبوده هیچوقت نامه بدی. چادر خیس هرچی باشه چادره، با پای خیس نمیدونم چطور باید میومدم تو جلسه. کدوم احمقی جلسه رو تو نمازخونه برگزار میکنه؟ همین اینا. بوی پا میاد. عالم محضر خداست. بیاین بریم زیر بارون. بارونی شدن به یادت، عالمی داره، حتی اگه بار هزارم باشه.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۱
شب تاب

 

صدای بارون میومد. رفتم زیر بارون. مدیر اومده میگه مریض میشی شما، بفرما داخل. اومدم بپیچم از یه ور دیگه برم، دیوار بود همش، نشد. گفت خیس شدی. گفتم جلسه کجاس؟ گفت فلان خیابون و بهمان سالن. گفتم آهان.گفت ولی خیسی شما. یادش نرفته بود زیر بارونم. گفتم خب. اومدم بالا. دلم میخواس بمونم آه بکشم هنوز. نذاشت. تصمیم گرفتم پیاده برم. بهش نگفتم، به مدیر. میگفتم چشماش چار تا میشد. مدیری که چشاش چارتا شده باشه خوب نیس. دوست ندارم.

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۰
شب تاب

 

بعضی شدن ها به خون جگر است. می نشینی حساب و کتاب میکنی- هرچند خیلی حساب و کتاب بردار نیست- میبینی شدنش بهتر است. شاید بهشت نه، ولی بهتر است. میبینی زورت به خلاء نشدنش نمی رسد، به سوراخ بزرگی که رها کردنش می سازد. آن وقت است که سمج می شوی. زندگی دو روز هست یا نیست چندان فرقی نمی کند. میگردی راهی پیدا میکنی برای دور زدن تحریم ها. تاب می آوری. تاب می آوری. نیاوردی هم، تمام می شوی. همین.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۸ ، ۱۰:۳۳
شب تاب

 

خیره شدم به آفاق مغربی...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۸ ، ۰۶:۲۹
شب تاب

 

نوشتن از ابر و باران و پاییز، کار هرکسی هم اگر نباشد، خیلی هم سخت نیست. اما نوشتن از ابری که خون می چکاند و بارانی که می سوزاند و پاییزی که بوی نمک می دهد چه؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۰
شب تاب

 

میخوام بگم دنیا هنوز خوشگلیاشو داره...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۸ ، ۱۳:۲۰
شب تاب

 

تنهایی هیچی به آدم یاد نمیده. فقط از همه چیزایی که یاد گرفتی، امتحان می گیره.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۲۷
شب تاب

 

تمام شهرهای جهان مشغول لوندی، دل من بسته به "خانه". عاقبت تصمیم گرفت پابه پایم فرو برود در ترس و دلهره ای شیرین. عاقبت بار را بستیم. هزار مرد و زن وسواسی توی دلمان رخت می شستند و ما دور چینی ها و بلورها روزنامه  باطله می پیچیدیم. می شستند و فرش ها را لول می کردیم. می شستند و می خندیدیم.

قرار است جور دیگری دست بدهیم به دست زندگی. قرار است دوباره زودتر از خورشید پا به خیابانهای شهر بگذاریم.

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۲۹
شب تاب

 

اگر قرار بود یکی از بت های قوم های قدیمی و بربر را ستایش کنم میرفتم جزو آن قبیله های تاریک فکری میشدم که خورشید را شیطان می دانند و برایش آدم قربانی می کنند و نه آن قبیله هایی که خورشید را خدا می دانند و پرستش می کنند. از نور بدم نمی آید ، نوری را که در تاریکی می درخشد دوست دارم ولی این آفتاب خیره کننده تابستان- یعنی نور محض- یک چیز ظالمانه ایست.

 

 

* میراث . هاینریش بل . سیامک گلشیری 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۵۰
شب تاب

 

رد شدم از روزگاری که حرف میزدم نه از سر همفکری، که برای گذشت زمان و سبک شدن حال و هوا. حالا با خانم ورزش چای میخوریم و از دوست های قدیمی حرف میزنیم، از کلمه ها.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۲۸
شب تاب

 

اینایی که سیگار بعدی رو با آتیش قبلی روشن میکنن، شدم از اونا. یکی رو که می ذارم زمین، بی فاصله میرم سراغ بعدی. با خودم میگم: این کثافتا چطوری این قد خوب مینویسن؟ نه. این کثافتا چطور میتونن بنویسن؟ نمیفهمم.

بعدی.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۱
شب تاب

 

روز اول اومد دور و بر رو نگاه کرد. خوب که بررسی کرد دید واسه یه روز خوش گذرونی بد نیست. بازی کرد. خندید و رفت پیش مادرش. 

فرداش هیچ رقمه نتونستیم ببریمش توی کلاس. از مادرش قول گرفته بود " هروقت دلم خواست بیا منو ببر" و مادر قول داده بود. 

جلسه توجیهی برگزار کردیم. گفتیم خانوم محترم، تو مگه سوپرمنی که به بچه قول میدی هرلحظه که اراده کنه تو به دادش میرسی؟ میگه خب گریه میکنه. گفتیم شما که آدم بزرگی وقتی گیر میکنی اولین کاری که میکنی گریه کردنه این که دیگه بچه است و کارش گریه کردنه! میگه من نمیخوام احساسات دخترم جریحه دار بشه. 

گفتم خب باشه. تا ابد کنارش بمون. یک آن هم تنهاش نذار. هرجا رفت باهاش برو. ببرش یه مدرسه ای که بتونی خودت هم کنارش بشینی سر کلاس. تمام روابطش رو کنترل کن و نذار احساساتش جریحه دار بشه. بگو همه مردا شاخ دارن. وحشی و خونخوارن.  نباید بهشون نزدیک بشی. بگو همه زنها حسودن باید دور باشی از همه چون از همه بهتر و لطیف تری. چون فقط تو مهمی و احساساتت.  در جهان فقط تو احساس داری. فقط خانوم، حواست باشه هیچوقت نمیری. مرگ کاری به احساسات کسی نداره. حتی دختر ننر تو.

نه. نگفتم. خیره شدم به پاورپوینت روی صفحه و سعی کردم توضیح بدم هدف از فعالیت های دست ورزی چیه. 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۵
شب تاب

 

بیشتر چیزا قرار نبود اینطوری باشه.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۲
شب تاب


آچو گفت میدون حسن آباد سوخت. گفتم خب. گفت اون گنبد خوشگلا هم سوختن. گفتم خب میسوزن دیگه. مگه کلیسای نتردام نسوخت؟ مگه تخت جمشید نسوخت؟ همه چی یه روز میسوزه، یه روز داغون میشه، نابود میشه. چه فرقی میکنه حالا یا صد سال دیگه؟ آدما خیال میکنن اگه یه چیزی رو بسازن و تا ابد بمونه که تازه نمی مونه هم، در واقع خودشون باقی موندن. میگه خب همین مهمه دیگه. میگم کجاش مهمه؟ هزار سال نه، صد سال دیگه چه فرقی میکنه چی از کی مونده؟ هیچکس اون آدمای صد سال قبلو نمیشناسه. کسی چه میدونه تو قلب و ذهنشون واقعا چی می‌گذشته. کسی چه میدونه اونا واقعا چی دوست داشتن. قطعا اونا سعی کردن چیزی خلق کنن که اونقدر جالب توجه باشه که چند صد سال حفظ بشه تا جاودان بمونن، از کجا معلوم این دقیقا همون چیزی بوده که واقعا دوست داشتن؟ به نظرم جنون جاودانگی آدمو به کارای عجیبی وامیداره کارایی مثل "خودشون" نبودن. 

واسه آدمای صد سال دیگه مهم نیست کی چی به جا گذاشته، اونا فقط میخوان یه چیز قشنگ ببینن.

تازه گیرم که من یه چیزی خلق کردم و هزار سال هم جاودان موند و منم باهاش موندگار شدم، وقتی اون موقع حتی یه نفر هم از اونایی که عاشقشونم باقی نموندن، این موندگاری چه فایده ای داره؟ 

حالا مثلا من یه کتاب نوشتم و اونی که عاشقشم یه ساختمون ساخت و هر جفتشون هم هزار سال عمر کردن، هزار سال دیگه، یه کتاب چطور میتونه به یه ساختمون عشق بورزه جوری که قابل لمس باشه یا لااقل قابل درک؟ 

آچو قسمت ۵ هیولا رو پلی کرد. 



۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۰۲
شب تاب


چانه اش می لرزید از بغض. کتف چپ و قفسه سینه اش تیر می کشید. سعی میکرد حرف بزند و بپرسد چرا؟ 

کسی جلوی چشم هایش گند زده بود به همه چیز. "تمام دنیایش" تمام دنیایش را نابود کرده بود. اعتماد را خورده بود و چیزهای بد قی کرده بود. شکسته بود و خرده شیشه ها را زیر فرش پنهان کرده بود. 

داشت فکر میکرد که اگر آتش میگرفت، حتما کمتر می سوخت. اگر توی صورتش تف میکردند، حتما کمتر تحقیر میشد. اگر آدم بدی می بود، حتما باز هم این حقش نبود.

چقدر باید دل بزرگ باشی که ببخشی؟

بخشید.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۰۷
شب تاب


چهار شب پشت سر همه که داره خواب می بینه که براش جشن تولد گرفتن‌‌. همه هستن. همه. کیک تولدش سیاهه با شمع های قرمز. همه مشکی پوشیدن، جز خودش که لباسش سفیده. کسی خوشحال نیست، جز خودش که لبخند رو لباشه. 


 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۱۱
شب تاب


میگه : حتی وسایل این خونه میدونن تو همه چیز منی...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۱۱:۳۳
شب تاب