وقتی زیاد غذا می خورم
وقتی درس می خونم
وقتی ساکت میشم
وقتی جمله هام کلیشه ای و ادبی میشه موقع حرف زدن
وقتی اخم می کنم
وقتی شروع می کنم به خوندن یه کتاب جدید
وقتی پست میذارم توی وبلاگم
وقتی حرفای آتشین از دهنم میاد بیرون
وقتی آروم نشستم و دارم فیلم تماشا می کنم
وقتی جیغ جیغ می کنم و با صدای بلند حرف می زنم
وقتی می خندم حتی ...
هیچکس نمی فهمه
دقیقا چه احساسی دارم. عصبی هستم؟ عصبانی ام؟ دلتنگم؟ خسته ام؟ خوشحالم؟ آرومم؟ هدف دارم؟ هدفمو گم کردم؟! سردمه؟ گرممه؟ احتیاج به یه نگاه دارم؟ دنبال یه جمله ام که آب روی آتیشم بشه؟ دارم چیزی رو پنهان می کنم؟ دارم چیزی رو نشون میدم؟
الگوی پیچیده ای نیست. کمی دقت می خواد و یک ذره ، فقط یک ذره ، شناخت. شاید هم پیچیده باشه، ولی نباید زد زیر کاسه و کوزه ی همه چیز که. احساس اون پیرمرده رو دارم که برای تغییر زندگیش ، اسم همه چیزو عوض کرد. بعدش شروع کرد با زبون خودش حرف زدن و از روز اول هم تنهاتر شد*...
خب، آدم گاهی خسته میشه و میاد حرفشو روراست میگه و میره. حالا من خسته شدم. اومدم حرفمو روراست بگم و برم. "دوستی" به این سادگی ها نیست...
این که بخوام بالاخره یه نفر پیدا بشه که بفهمه منظور واقعیم از انجام بعضی کارها و زدن بعضی حرفا چیه، انتظار زیادیه؟؟؟؟
خب، حتماً هست.
آدم نباید اینقدر پر توقع باشه. سعی می کنم خودمو اصلاح کنم. سعی می کنم بشم مثل همه، تا ارتباط برقرار کردنم با آدما اینقدر سخت نباشه.
گفتم که...
آدم گاهی خسته میشه...
میاد حرفشو روراست میزنه و میره
* میز، میز است - پتر بیکسل - فرزین بانکی - نشر زیتون - ۱۳۷۵
کسی که تو حرفاش زیاد میگه بـــیـــخـــیـــال !
بیشتر از همه فکر و خیال داره ....
فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره ... !!!