شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی


وقتی یک نفر را داشتی که وقتی دو به اضافهء دو نشد چهار و وقتی خورشید از غرب طلوع کرد و وقتی زمین ناگهان مسطح شد و وقتی تمام آبشارها رو به آسمان جاری شدند و اصلا وقتی همهء شدها نشد شدند بتوانی دستش را بگیری و بگویی به درک، خیالت راحت باشد که دست کم بدبخت نیستی. در این دوره و زمانه بدبخت نبودن شانس بزرگی است. 



۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۲:۴۱
شب تاب


من با دستهای تو قصه ها دارم مهربان. صبر کن ...



۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۰
شب تاب

آدمی رو میشناختم که از من میپرسید چرا خانمها بعد از ازدواج هرچی قبلا بودن کنار میذارن؟ 

اون موقع جوابشو نمیدونستم. الانم که دیگه هیچی دیگه. 



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۳۷
شب تاب


دستم را که برای بار دوم بریدم برای بار هزارم با خودم تکرار کردم، نه اینکه اگر عشق نباشد، زندگی نشود، نه. می شود، فقط سخت می شود. خیلی سخت. کار راحتی نیست که بخواهی هم همان آدم قبل باشی و هم نباشی. هم از دستت خون بچکد کف آشپزخانه و هم افسردگی نگیری. البته افسردگی مستقیماً  به بریدگیِ انگشت مربوط نمی شود ولی خب غیرمستقیم که می شود. شکر خدا که کتابخانه ام مهربان و استوار گوشه اتاق ایستاده و من هم آدمِ خود گول زننده ی خوبی هستم وگرنه من و پذیرایی از هفت مهمان؟ هر چه فکر می کنم به پاس این موفقیت برای خودم چه جایزه ای بگیرم، چیزی لایق و درخور پیدا نمی کنم! دختر لوس بابا دارد بزرگ می شود انگار.





۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۹
شب تاب


حالا نه اینکه عشق معجزه کند، ولی خب یک کارهایی از دستش بر می آید. یعنی یک جورهایی به دردسرش می ارزد اگر خیلی نازک نارنجی نباشید. عشق اصولا حوصله ندارد. به ساز شما نمی رقصد ولی اگر به سازش برقصید، با شما مهربان می شود. البته اگر خیال می کنید به ساز عشق رقصیدن کار ساده ایست، خب نه، نیست، هزینه دارد و انعطاف بدنی خاصی هم می طلبد! 

خلاصه اینکه اگر لوس هستید عاشق نشوید که بدجوری حالتان را می گیرد. 



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۶
شب تاب


لبه ی یک پرتگاه ایستاده ای. هیچ معلوم نیست آن پایین یک دشت شقایق هست یا یک عالمه کاکتوس یا سنگهای تیز. فقط میدانی آن پایین هر چیزی که باشد قرار نیست به تنهایی تجربه اش کنی. مطمئن باش که این بهترین چیز دنیاست. اینکه تنها نباشی. 



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۳
شب تاب


به مهدکودک های شهر زنگ میزنم و بغض میکنم. به دیدن دوست های قدیمی می روم و بغض میکنم. وارد خانه ی آینده ام می شوم و بغض میکنم. توی بازار می چرخم و بغض میکنم. با او حرف می زنم و بغض میکنم. تو زنگ میزنی و گریه میکنم. بار اول نیست که با تو حرف میزنم و گریه میکنم. صدای تو کاری میکند که دمل دلم سر باز کند و چرک هایش بیرون بریزد. حالا هم مثل همیشه نمیدانم دردم چیست. فقط میدانم که گاهی دلم بدجوری پر میشود. 

اگر فقط یک روز از عمرم می توانستم خودم را موفق، باعرضه، دوست داشتنی و حتی فقط خوب، احساس کنم، شاید اینقدر غمگین نبودم.



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۶
شب تاب


طبق عادت دمپایی هایم را درآوردم، توی جاکفشی گذاشتم و برگشتم خانه. تازه یادم افتاد که دیگر قرار نیست به آنجا برگردم.



۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۰
شب تاب



من از تو میپرسم که اگر گم و گور شدن بهترین راه حل نیست پس چه کوفتی می تواند باشد؟ یا نکند داری یک سخنرانی آماده میکنی در مدح ایستادگی و فلان؟ آدم باید خودش را هرچه سریعتر بردارد و فرار کند و جوری فرار کند که دیگر گذرش به جهنم نیفتد و باور کن که جهنم علاوه بر آنچه شنیدی و خود خدا هم گفته، همین جا روی زمین هم پیدا می شود و گیر افتادن در آن نیز هیچ سخت نیست. چه بسا آنها که ضعیف بوده اند اسیرش شده اند یا حتی بدتر، انتخابش کرده اند و ای وای! بیا ببین چه گندی بالا آمده! 

خلاصه این که تو که عاقبت فحش را میخوری، چه رو در رو و چه پشت سر، پس زودتر پایت را از منجلاب بیرون بکش که دست کم خودت به خودت فحش ندهی. متنفر بودن از خود، هیچ خوب نیست. آدم را شبیه عقربی میکند که خودش را نیش میزند ولی نمی میرد. 




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۱:۲۱
شب تاب


الان توی خانه نشسته ام و تقریباً هیچ کاری نمی کنم. فیلم دیدن و خواندن و نوشتن و فکر کردن و برنامه ریختن و خیالبافی که کار نیست اصولاً چون نتیجه ای ندارد ظاهراً. «تقریباً» ، «اصولاً» ، «ظاهراً» ، می بینی برای فرار از عذاب وجدان خودم را آویزان چه کلمه هایی کرده ام؟

من برای نشستن و هیچ کاری نکردن با خودم می جنگم. اگر باختم که پنجشنبه ها هم خودم را می رسانم به سرزمین قد و نیم قدها یا قلابِ بافتنی ام را می گیرم دستم یا از خانه می زنم بیرون به مقصد «جایی» و اگر برنده شدم، می نشینم و سعی می کنم در سکوت استراحت کنم و صدای ماشین ها را نشنوم و صدای جیغ نشنوم و چشمم را با دیدن شهر خسته نکنم و با تمام توان به فکرِ «بی فایده بودن» لگد بزنم و از خودم دورش کنم، که خب موفق نمی شوم و یک همچین استراحت شیرینی دارم من.

تا قد و نیم قدها بخوابند، داشتیم با همکار جدید بازی می کردیم. قرار بود ریز به ریز کارهایی که انجام می دهیم درست از وقتی که بیدار می شویم تا وقتی می خوابیم را مرور کنیم. آخر بازی اسم همکار جدید را گذاشتیم «دراز کشیده در تخت»، آن یکی همکارم شد «خوش می گذرانم پس هستم»، من هم «ربات».

انگار باید دست به کار شوم و خودم را آدم کنم.




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۸
شب تاب


خب تو همچین خدای مهربانی هستی دیگر. خودت دعوت می کنی، خودت صدا می زنی، خودت یک تکه زمین فراهم می کنی با یک نسیم ملایم و یک منبع نور کوچک - آنقدر که بشود کلام مقدست را خواند - و یک همراهِ همدل. خودت می گویی بیا. اگر نمی آمدم که دیگر کوردلی تا کجا؟ تا کی؟ ثانیه به ثانیه ی شب های قدرم را به این فکر می کردم که چقدر تو خوبی! مزه ی شیرینِ ماندگاری دارد شب زنده داری در کنار حاجت شب های قدر سال های گذشته.

امسال بار دلم را بستم در این شب ها. چیزی جا نماند که بگویم ای دل غافل و کاش یک شب دیگر و یک شب دیگر ...

امسال سعی کردم بفهمم که هر شب را شب قدر دانستن، بار آدمی را عجیب سبک می کند.




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۳
شب تاب


افغان های دوست و برادر به پزشک های این جامعه آسیب نمی زنند. به وکلا، به نویسندگان، به بازیگران و خلبان ها کاری ندارند. حتی به عنوان نیروی کار ارزان کمک فوق العاده ای به مهندسین و پیمانکاران کشورم می کنند. افغان های دوست و برادر، با پولشان خانه اجاره می کنند و میوه می خرند و به آرایشگاه می روند و لباس می خرند و چرخ خدمات را می چرخانند. افغان های دوست و برادر، چقدر خوبند!

اگر فرزند یک پزشک بودم یا یک وکیل، یا یک تاجر یا مغازه دار، اگر فرزند هر کسی بودم جز یک کارگر، شاید می نشستم و خندوانه و مهمان های افغانش را تماشا می کردم و می خندیدم، یا توی خیابان به افغان ها لبخند می زدم یا برایم مهم نبود که مستأجرمان افغان باشد یا نه. ولی دلم برایشان جا ندارد. افغان های دوست و برادر، بدند، دشمنند و قاتل آرزوها و امید هزار پدر مثل پدر من. افغان ها دزدند، دزدهایی که به کاروان کارگرهای کشورم زده اند. 

به انسان بودنشان فکر می کنم و آرزو نمی کنم بمیرند. ولی آرزو می کنم و امیدوارم که بروند و دست از سر ما بردارند.




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۲۰:۲۴
شب تاب


کتاب خواندن یکی از درستترین کارهای دنیاست

و کتاب خریدن یکی از اشتباهترین کارها




۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۸
شب تاب

یادم میاد غروب بود و بارون شدیدی می اومد و من و آ زیر یه درخت ایستاده بودیم و داشتیم سوپ داغ می خوردیم و منتظر بودیم سرویس راه بیفته. یادم میاد رفته بودیم تئاتر حورا رو ببینیم، دختری که من به شدت به آینده اش امیدوار بودم ولی اون راهی رو انتخاب کرد به کلی متفاوت، درست مثل خودم و این یه قصه است که حتما یه روز برای پسرم تعریف می کنم، شاید هم برای دخترم، بستگی داره کدومشون بیشتر علاقه داشته باشن پای قصه های من بشینن.
اون غروب، حالم بد نبود. یادم میاد داشتیم سوپ رو با لب های خندون می خوردیم. از موضوع خاصی حرف نمی زدیم، مطمئنم. ولی به موضوع خاصی فکر می کردم، این رو هم مطمئنم.
یادم نیست پاییز بود یا بهار، ترم چندم بودیم یا چند شنبه بود. یادم نیست نهار چی خورده بودم و چی پوشیده بودم اون روز. ولی یادم میاد که دلم می خواست اون آرامش، برای همیشه توی قلبم بمونه.



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۴
شب تاب

یک رب مانده
کلیک



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۴۰
شب تاب


«بعداً پشیمون میشی» چیزی بوده که این مدت زیاد شنیدم. انگار فقط همین فرصت چند ماهه رو دارم و بعدش دیگه فقط پشیمونیه و حسرت. حتی نمی‌پرسن:«بعداً پشیمون نمی‌شی؟»، حکم قطعی صادر می‌کنن که این اتفاق حتماً میفته و تمام.

من اما دارم فکر می‌کنم اگه همه‌ی این حساب و کتاب‌ها نبود، اگه همه چیز ساده‌تر گرفته می‌شد، اگه «آسون گرفتن» عملی می‌شد و در حد حرف نبود، اگه فکر نمی‌کردیم که همه می‌خوان از ما سوءاستفاده کنن و حرف خودشونو به کرسی بِنشونن، اگه «اعتماد» می‌کردیم و می‌ذاشتیم هرکس کاری که مربوط به خودشه انجام بده، واقعاً شادی و آرامش بیشتری وارد داستانِ ما نمی‌شد؟

زندگی سختی‌هایی داره که واقعاً شایسته‌ی این هستن که اسم «سختی» روشون گذاشته بشه، کاش حواسمون پرتِ سختی‌های تقلبی نشه.




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۲
شب تاب


می‌گن چون عروس سیب دوست نداره تو میوه‌های عروسی سیب نمیذاریم اصلاً!




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۰۱
شب تاب


یه همکار هم دارم که هر روز صبح ازم می‌پرسه: لاغر شدم؟ و منم زل می‌زنم تو چشماش و میگم: معلومه که شدی. بعد اون خوشحال و خندون می‌ره سر کلاسش و به رژیم‌های جدید فکر می‌کنه و منم خوشحال و خندون می‌رم سر کلاسم و به رژیم‌های جدید فکر می‌کنم!

رژیم چیز بدی نیست. می‌شه رژیم «فحش ندادن» گرفت و دیگه فحش نداد. یا مثلاً رژیم «مصرف نکردن دستمال کاغذی» گرفت یا رژیم «دوری از فکرهای بد». الان من در رژیم «حرص نخوردن» هستم و قلبم با آرامش بیشتری می‌زنه.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۲
شب تاب


تجربه نشون داده که هروقت «زهره جون» حالش خوبه، همه حالشون خوبه.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۱۶
شب تاب

مغازه‌ها را می‌گردم، به دنبال وسیله‌های بزرگ و کوچکی که برای زندگی نیاز داریم. صدای فروشنده‌ها و مشتری‌ها توی گوشم می‌پیچد: «اینجا که گشتن نداره خواهر! دور خونه‌ی خدا بگردی!»، «فروشنده‌ی خوبیه، ازش بخر، من فقط 12 میلیون ظرف آشپزخونه خریدم ازش».

هزار قلم جنس هست فقط برای یک آشپزخانه. همه را نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم، واقعاً کجای کار زندگی لنگ می‌ماند بی نصفِ این هزار قلم؟

مبادا گم شویم وسط این همه وسیله. فکرش را بکن، صدایم می‌کنی و من از بین صدها وسیله راه باز می‌کنم و چند ساعت بعد به تو می‌رسم! چقدر مضحک!

چه خوب است که خانه‌ی ما با این چیزها پر نخواهد شد جان جانانم. آنقدر دارایی‌های ارزشمند داریم که دیگر جایی برای این وسایل ریز و درشت نمی‌ماند. همه رفتنی هستیم، چرا مردم خانه‌‌هایشان را جوری می‌سازند که انگار تا ابد قرار است زنده باشند و در آن زندگی کنند؟



* سوره آل عمران-آیه 180

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۳۳
شب تاب