شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۸۹ ثبت شده است

یا قدیم اینجا تمام بغض های دلم را ریخته ام توی فنجانی که لبه اش جای لب های توست و فال قهوه می گیرم خوشبختی ام را که احتمال وقوعش چیزیست شبیه حضور برف در یک ظهر جمعه ی تابستانی در اواسط مرداد. با خودم می گویم ، منتظرت می مانم، در جایی از این دنیا ، که ممکن است تو دلت بخواهد از آن عبور کنی و می بینم جای دیگری نمی توانم منتظرت بمانم . تمام دنیا همین یک نقطه است ، همین صندلیِ رو به چشمانت، همین آبیِ بغض کرده ی بالای سرم ، همین شعرهایی که بوی شب بو می دهند ، بوی تو را می دهند !! ... امان از دنیا ، که کاری کرد تو نباشی. من ، سر از کار این دنیا در نمی آورم . سری ندارم که بخواهم در بیاورم ! تمامِ من ، دلی بود ، که یک شب ، آن را به چشم هایت بستی و بردی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۲۰
شب تاب
یاقدیم درد عجیبی است بودن تو و نفس کشیدنت زیر همان آسمانی که من نفس می کشم با تمام شعرهایم و می خندم گاهی ، وقتی حتی روحت هم خبر دار نشود از تمام چیزهایی که هست و نیست و می آید و می رود در دلم ... . ماتمی است که فقط می شود گریه اش کرد ، در هوای گرم و خفه ای که تنهایی از آن می بارد . من هیچ وقت خدا یادم نمی رود که حال آسمان چگونه بود ، شب شعر خوانی چشم هایت !  دل های زیادی هستند که کسی از حالشان باخبر نمی شود . که کسی نمی بوسدشان، کسی موهایشان را نمی بافد ، کسی قصه نمی خواند برایشان . این جور دلها خوب می دانند کسی چون تو، یعنی چه !! من باران را دوست دارم. هزار سال هم که بگذرد میانه ام با آفتاب خوب نمی شود. کاش می دانستی که درخشیدن هیچ فایده ای ندارد. به خاطر خدا ، فقط ببار .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۸۹ ، ۱۵:۳۶
شب تاب
یا قدیم   نگو که دلت تمام کاه­ها را کوه می کند! به دلم خرده نگیر. نیستی... کوه­تر از این ؟؟؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۲
شب تاب
"یا قدیم"   دیشب ، تو باریدی و من ، خشک شدم زیر برق صدایت . می باریدی و می غریدی و فریاد میزدی و می رویاندی چیزی در دلم ، که دل نبود و نمانده بود و دریایی شده بود وحشی و شبی بی کران و پر ستاره .  برو ، ولی هیچ ، آسمانی را که داده ای به دلم ، نخواه که بگیری و ببری و بروی به امان همان خدایی که خوب می داند در دلم چه غوغایی است .  آسمانت را می خواهم ، برای هزار عمر پریدن و دل دادن ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۸۹ ، ۰۶:۲۹
شب تاب