یا قدیم
برای کسی که نثرهای موزونم را دوست دارد .
"آسمان که سیاه شد ، زمین که بغض کرد ، عالم و آدم فهمیدند که خدا ، می خواهد بال تقسیم کند . هر که نبود ، به قدر سرخی خونش بال گرفت و هر که بود ، به قدر شوری اشکش ، صبر ... "
قصه ای بود که روایت شد . هر که دید ، دیوانه شد و هر که شنید ، حیران ؛ که چرا آن روز دلها اینقدر سنگ بود ...
درخشان باشید
خودم
فریبا جونم ، ایران چند روز پیش اومده بود مدرسه کلی سلام رسوند .شاد باشی گل همیشه بهار !