شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است



حالا دیگر باران معنی دارد. مرخصی و بی‌خوابی و بیخودی خندیدن معنی دارد. قرص آهن معنی دارد. حالا دیگر پیاده‌روی طولانی معنی دارد. انگار همه چیز دارد از نو روایت می‌شود. انگار یک دستِ توانا یک قلمِ تازه و خوش‌تراش را برداشته و شروع کرده به نوشتنِ قصه‌ای جدید. ما قهرمان‌های این قصه‌ی جدیدیم. می بینی چه خوب دارد نوشته می‌شود؟




۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۳
شب تاب



فردا روز دیگری است جانم. شاید بهترین خبرهای دنیا به ما رسید، شاید هم باز روزگار از دنده‌ی چپ بلند شد و همین دیگر، حرف دیگری هست؟ فقط خواستم بدانی بیدی نیستم که با این داستانها بلرزم. دست دلم را گرفته‌ام و یا علی گویان پا در این سفر گذاشته‌ام. الخیرُ فی ما وقع. 





۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۲۳:۵۶
شب تاب
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
شب تاب



راستش را نخواه که بدانی. اینکه خودم می دانمش بس است و حتی گوشه ی لب های نازنینت هم نباید رو به پایین سفر کند از دانستنش، چه برسد به اینکه بخواهی ذهنت را درگیرش کنی. همین که دستم را بگیری و بِبَری ام به جایی که سکوت دارد و  تو هم سکوتش را نشکنی و روی یک تکه کاغذ بنویسی: "خارِ فرو رفته در پایت را نمی توانم ببینم، نمی توانم بیرون بیاورمش، اما دست ِ کم می توانم در آغوشت بگیرم تا باقی راه را کمتر درد بکشی." و کاغذ را بدهی دستم و، همین. کفایت می کند.





۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۳۲
شب تاب



عجب آسمان آبیِ قشنگی! این را که داشت می گفت، توی سرش پر بود از تصویر آسمانِ صورتیِ سیاره اش، دلش هم بگی نگی تنگ شده بود، ولی دوست نداشت غیرصمیمی به نظر برسد. قول داده بود بین آدم ها درست زندگی کند. مهربان باشد. تا آنجا که می تواند دوست پیدا کند و عادی به نظر برسد. یک عادیِ خوب.

روزها پای قولش می ایستاد. قوی و محکم. شب ها اما، خواب های صورتی می دید.

کم کم همه چیز خیلی سخت شد.

حالا همه چیز خیلی خیلی سخت شده.



                                                                                                                                    4 تیرماه 1394



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۴ ، ۲۱:۲۱
شب تاب



بعضی خبرها را که می‌شنوی، انگار جگرت را در آورده‌اند و جلوی چشمت به سیخ کشیده‌اند و روی آتش گرفته‌اند، یا انگار یک کوه را برداشته‌اند و گذاشته‌اند روی قلبت، یا مثلاً انگار به یک باره همه چیز تهی شده باشد از معنی، در جا خشکت می‌زند. دوست داری طرف یک بار دیگر دهانش را باز کند و چیزی بگوید، چیزی که نفی حرف قبلی‌اش باشد. دوست داری یک بار دیگر بروی یک لیوان آب بخوری، تا ته خیابان قدم بزنی و برگردی و اینبار چیزی را بشنوی که دلت می خواهد. ولی دنیا واقعی‌تر از این حرف‌هاست. هنوز گردش ماه و خورشید در زمان معینی رخ می‌دهد، هنوز فصل‌ها همان هستند که بودند، هنوز آدم‌ها می‌خورند و می‌خوابند و هر اتفاقی منطق خاص خودش را دنبال می‌کند.

باید با منطق زندگی جور بود. باید به یک امیدی دل‌خوش کرد، به یک تکیه‌گاه مطمئن تکیه زد و زندگی کرد.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۳۳
شب تاب


حالا که وقت نوشتن نیست. وقت زندگی کردنه.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۷
شب تاب



عواقبشو می‌پذیری؟




۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۵۲
شب تاب