شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۵ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

 
 
جای دوری نمی رود. گاهی تکه نانی بیندازی جلوی یک سگ، سکه ای بدهی به یک گدا، خریدی بکنی هرچند بدون نیاز از یک دستفروش، لبخندی بزنی به آدمی که همین حوالی است. امید و شادی پراکنده می شود. دلی خوش می شود. زحمتی ندارد. مگر اینکه دست و دلت خشک باشد عجیب.
بیا و بنویس. گاهی نه، بیشتر. چند سال گذشته باشد و یادم نرفته باشد خوب است؟ چند سال رفته باشد و تشنه مانده باشم خوب است؟ آدمیزاد است دیگر. دلش هزار پستو دارد که همه را به همه اش راه نمی دهد. بعضی هاش را همینطور دست نخورده و عزیز میگذارد بماند که بماند. دلم هزار پستو دارد. حساب و کتابش را نپرس. همبنقدر بدان که بیش از یکی به نام توست. بمان. جای دوری نمی رود ...
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۵۳
شب تاب
 
تا به حال باری از روی دوشت برداشته شده ؟ یا مثلاً بغضت ترکیده بعد از هزار سال که نمی ترکیده؟ تا به حال حرفی که بیخ گلویت بوده را گفته ای عاقبت؟ جواب سوال هایت را پیدا کرده ای بعد از روزها و سال ها؟ شده جایی از پشتت بخارد که دور است و هی زور بزنی و تهش دستت برسد و خلاص؟
آسودگی چیزی است که نباید بی خیالش شد. آسودگی گنج است.
آدم ها اجازه دارند بیایند و بروند. اجازه چیست اصلاً؟ آدم ها می توانند بیایند و بروند. می توانند وارد زندگی هر کس که دلشان بخواهد بشوند. می توانند هر چه می خواهند بگویند. می توانند عاشق بشوند یا نشوند و فقط باشند. آدم ها می توانند بنویسند و بدهند بخوانی. می توانند توی گوشت سیلی بزنند. و هزارها کار دیگر که از آدمیزاده ها برمی آید. نکته اش اینجاست که بعد از رفتنشان پشت سرشان همیشه خبرهایی است که اغلب بی خبرند. آدم ها نمی دانند که بودنشان بال زدن پروانه ای بوده که طوفان به پا کرده. آدم ها فقط به چیزی اهمیت می دهند که برایشان مهم است! و چطور می شود کسی را بابت این موضوع سرزنش کرد؟
 
 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۴۴
شب تاب

 

دنیا به من اجازه داد که عاشق تو باشم و به خودش اجازه نداد که تو را به من بدهد. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۷
شب تاب

 

 

دوباره بجه بشوم و سرم را بگذارم روی شانهء کلمه هایت و فکر کنم جایم امن است. خیالت را بیاورم کنار دلم و چای بنوشیم. بنویسم و رویا ببافم که چشم هایت چه شکلی شده اند وقت خواندنش. بروم دورهمی دوستانه و برای هیچکس تعریف نکنم تو را دارم. صدایم کنی شب تاب و بمیرم و زنده شوم. دوباره دنیا سفید که نه، بشود همان خاکستری که بود. می شود؟ این همه، این همه، این همه همه همه همه سیاه...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۵
شب تاب

 

آن پاییز که تمام زندگی ام رفت زیر آب، نمیدانم کجا بودی. من هی خیره میشدم به زرد و نارنجی برگهایی که مقاومتشان در  برابر باد کم بود. بادی که هم قوی بود و هم زوزه کش ولی نه آنقدر که یاد تو را هم بکند و ببرد.

باد که شکست خورد، گذاشتم باران هم زور خودش را بزند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۱
شب تاب