جشن فارغ التحصیلی
پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۲۱ ق.ظ
درست یک ماه پیش ، با تلاش های دو مدیر واقعا سخت کوش و یک کارمند ِهنری ِ تنبل و همه ی جغرافیدانان شهری ورودی ۸۷، جشن فارغ التحصیلی ِ دانشجویان جغرافیای شهری دانشگاه خوارزمی تهران برگزار شد .
همه چیز واقعا خوب بود ؛ غیر از نبودن ِ نارنجی خانوم و یکی دیگه از دوستام (که قرار بود بیاد و نشد )که عدم حضورشون خیلی برای من ناراحت کننده و جاشون حسابی برام خالی بود.
روز قبل از جشن ، عطیه (یکی از مدیران ارشد) کلی استرس داشت و مدام از کارهایی می گفت که مونده و هنوز انجام نشده و وقتی هم برای انجامش نیست ! منم کنارش بودم . سعی می کردم آرومش کنم و بگم که همه چیز روبه راهه و کم و کاستی وجود نداره و هنوز کلی وقت هست و ... خلاصه داشتم همه ی چیزایی رو که خودم باور نداشتم به خورد اون بنده خدا می دادم! خب البته کار دیگه ای هم از دستم برنمی اومد!
شب قبل از جشن تا ساعت دو و نیم داشتیم تو سر و کله ی خودمون می زدیم و خرده کاری ها رو انجام می دادیم ! تازه من اون شب یه کتاب هم از دست مدیران ارشدم هدیه گرفتم که موجب بسی شادی و شرمندگی شد برام ...
بالاخره روز موعود فرا رسید !
عطی(مدیر۱)،مصی(مدیر۲)،آباجی خانوم ، سمان ، حدیث و من ، لباس ها و لوح ها و جایزه ها و یه کم خرده ریز دیگه رو از چهار طبقه آوردیم پایین و بعد رفتیم تا دانشکده ! یه کم دیر رسیدیم و کارا یه ذره به هم گره خورد ولی در نهایت همه چی جمع و جور شد . کیک ، میوه ، رانی ، بستنی ، شیرینی و ... هم کم کم به جمع ما اضافه شدند!
یکی از نگرانی هامون این بود که چون ساعت جشن ، چند روز قبل از برگزاری تغییر کرد و افتاد وسط ساعت کلاسی ، استادهای نازنینمون نتونن به جشن بیان . ولی خدا رو شکر و در کمال بهت و ناباوری حتی چندتا از استادا که کارت دعوت هم بهشون نداده بودیم اومدن و جشنمون کلی اعتبار و رونق گرفت .
دیگه چی بگم ؟
؟
کلیپ هایی که قبلا تهیه کرده بودیم پخش شدن . دو تا مسابقه داشتیم . من یه متن خوندم . تک تک استادامون برامون سخنرانی کردن . لوح ها توزیع شد . ترین ها معرفی شدن . پذیرایی انجام شد . مجری خوبی داشتیم که متن خداحافظی رو خیلی خوب اجرا کرد و ...
همه ی کارهای هماهنگی ، دوندگی برای گرفتن سالن و هدیه ها و لوح ها و میوه و ... خلاصه همه چی و همه چی با عطی و مصی بود . البته بچه های دیگه هم کمک کردن ولی عمده ی کار مدیریت جشن ، با این دوتا دوست نازنینم بود . منم کلیپ ها ، متن خداحافظی و متن روی لوح رو آماده کرده بودم.
خلاصه همه چی به خوبی و خوشی تموم شد . هرچند اون شب هیچکدوم نمی تونستیم از خستگی روی پامون وایسیم و نه شیرینی بهمون رسید ، نه میوه ، نه بستنی و نه حتی یه چیکه آب خنک ! ولی خیالمون راحت بود که " جشن ، به خوبی برگزار شد " .
--------------------------------------------
مطمئنا این مطلب ِدست و پا شکسته ، حق مطلب رو درباره خاطره ی خوش جشن و زحمات بچه ها ادا نمی کنه،ولی خب ، امیدوارم منو ببخشند ...
۹۱/۰۳/۲۵