شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

جشن فارغ التحصیلی

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۱، ۱۱:۲۱ ق.ظ
درست یک ماه پیش ، با تلاش های دو مدیر واقعا سخت کوش و یک کارمند ِهنری ِ تنبل و همه ی جغرافیدانان شهری ورودی ۸۷، جشن فارغ التحصیلی ِ دانشجویان جغرافیای شهری دانشگاه خوارزمی تهران برگزار شد . همه چیز واقعا خوب بود ؛ غیر از نبودن ِ نارنجی خانوم و یکی دیگه از دوستام (که قرار بود بیاد و نشد )که عدم حضورشون خیلی برای من ناراحت کننده و جاشون حسابی برام خالی بود. روز قبل از جشن ، عطیه (یکی از مدیران ارشد) کلی استرس داشت و مدام از کارهایی می گفت که مونده و هنوز انجام نشده و وقتی هم برای انجامش نیست ! منم کنارش بودم . سعی می کردم آرومش کنم و بگم که همه چیز روبه راهه و کم و کاستی وجود نداره و هنوز کلی وقت هست و ... خلاصه داشتم همه ی چیزایی رو که خودم باور نداشتم به خورد اون بنده خدا می دادم! خب البته کار دیگه ای هم از دستم برنمی اومد! شب قبل از جشن تا ساعت دو و نیم داشتیم تو سر و کله ی خودمون می زدیم و خرده کاری ها رو انجام می دادیم ! تازه من اون شب یه کتاب هم از دست مدیران ارشدم هدیه گرفتم که موجب بسی شادی و شرمندگی شد برام ... بالاخره روز موعود فرا رسید ! عطی(مدیر۱)،مصی(مدیر۲)،آباجی خانوم ، سمان ، حدیث و من ، لباس ها و لوح ها و جایزه ها و یه کم خرده ریز دیگه رو از چهار طبقه آوردیم پایین و بعد رفتیم تا دانشکده ! یه کم دیر رسیدیم و کارا یه ذره به هم گره خورد ولی در نهایت همه چی جمع و جور شد . کیک ، میوه ، رانی ، بستنی ، شیرینی و ... هم کم کم به جمع ما اضافه شدند! یکی از نگرانی هامون این بود که چون ساعت جشن ، چند روز قبل از برگزاری تغییر کرد و افتاد وسط ساعت کلاسی ، استادهای نازنینمون نتونن به جشن بیان . ولی خدا رو شکر و در کمال بهت و ناباوری حتی چندتا از استادا که کارت دعوت هم بهشون نداده بودیم اومدن و جشنمون کلی اعتبار و رونق گرفت . دیگه چی بگم ؟ ؟ کلیپ هایی که قبلا تهیه کرده بودیم پخش شدن . دو تا مسابقه داشتیم . من یه متن خوندم . تک تک استادامون برامون سخنرانی کردن . لوح ها توزیع شد . ترین ها معرفی شدن . پذیرایی انجام شد . مجری خوبی داشتیم که متن خداحافظی رو خیلی خوب اجرا کرد و ... همه ی کارهای هماهنگی ، دوندگی برای گرفتن سالن و هدیه ها و لوح ها و میوه و ... خلاصه همه چی و همه چی با عطی و مصی بود . البته بچه های دیگه هم کمک کردن ولی عمده ی کار مدیریت جشن ، با این دوتا دوست نازنینم بود . منم کلیپ ها ، متن خداحافظی و متن روی لوح رو آماده کرده بودم. خلاصه همه چی به خوبی و خوشی تموم شد . هرچند اون شب هیچکدوم نمی تونستیم از خستگی روی پامون وایسیم و نه شیرینی بهمون رسید ، نه میوه ، نه بستنی و نه حتی یه چیکه آب خنک ! ولی خیالمون راحت بود که " جشن ، به خوبی برگزار شد " . -------------------------------------------- مطمئنا این مطلب ِدست و پا شکسته ، حق مطلب رو درباره خاطره ی خوش جشن و زحمات بچه ها ادا نمی کنه،ولی خب ، امیدوارم منو ببخشند ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۳/۲۵
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی