شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

این پست،چند خط چرند دارد!

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۱، ۰۴:۱۰ ب.ظ
سومین ماگ لبالب از چای دارچینم را که سر کشیدم، تازه فهمیدم چرا از صبح صورتم می خارد و جوش هایی که با معجزه ای به سادگیِ تعویض یک کرم پودر، کم کم داشتند آرام می گرفتند، دوباره داد و فریاد راه انداخته اند. به دارچین حساسیت دارم. فراموشش کرده بودم. اولین چیزی نیست که در مورد خودم فراموش کرده ام. قرن ها پیش که سروش کودکان می خواندم،مجله صفحه ای داشت که دور تا دورش نوشته شده بود " این صفحه چند لطیفه ی بی مزه دارد". واقعاً هم لطیفه هایش بی مزه بود، یعنی برای بازار گرمی یک همچین چیزی دور صفحه نوشته نشده بود. ولی همیشه می خواندمش. فکر کنم همه ی بچه ها این کار را می کردند. حتی بعد از چند بار خواندن لطیفه ها و فهمیدن اینکه بی مزه هستند هم شرطی نشده بودیم که نخوانیمش. گاهی حتی به لطیفه ها می خندیدیم! نمی دانم چرا مسئولین مجله یک همچین صفحه ای را تعبیه کرده بودند. می خواستند صفحه را پر کنند؟ می خواستند سازنده ی آن لطیفه ها غصه نخورند و بدانند که حاصل تلاششان جایی خوانده می شود؟ شاید هم می خواستند به بچه های مردم بفهمانند که  نشانه ها در زندگی همیشه پیچیده و دور از چشم و دیر فهم نیستند و گاهی دستورات و اخطارها و خبرها خیلی واضح بیان می شوند و فقط کافی است آنها را اجرا کنی. البته شاید هم هیچ منظوری نداشتند! بعید می دانم کسی شجاعت این را داشته که به دستور دور صفحه اعتماد کند و آن را ورق بزند و نخواند. بچه بودیم خب. انتظار زیادی هم نمی شد داشت. شاید بچه ای که این کار را کرده حالا به عنوان نابغه شناخته شود! ولی حالا که بزرگ شده ایم، قدرت تعمیم داریم. چیزهای بی ربط را به هم ربط می دهیم. با خود و بی خود نتیجه می گیریم. حالا می توانم بفهمم که دور بعضی آدم ها و موقعیت ها هم به وضوح نوشته شده " این حالت را بد می کند"! و می توانم ببینم که سال هاست خودم را به کوری زده ام و نوشته ی دور صفحه را نخوانده ام. انگار اصلا بزرگ نشده ام. دوست دارم بیدار شوم . توی چشم های کسی که توی آینه به چشم هایم زل می زند خیره شوم و بگویم : " بچه جان! این صفحه چند لطیفه ی بی مزه دارد... چرا نمی فهمی؟ چرا باز هم داری می خوانی اش؟" ...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۰۳
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی