شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

سعی کردیم بچه های خوبی باشیم...

دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ب.ظ
برداشتیم مامان را بردیم تجریش، امامزاده صالح. با مترو. زیارت کردیم. نماز جماعت خواندیم. نون و پنیر و گوجه و خیار و سبزیمان را خوردیم و برگشتیم. حالش خوش شد. اگر می توانست آن مانتوی صد و پنجاه هزار تومانی را بخرد برایم، خوش تر هم می شد. سعی کردیم حواسش را پرت کنیم به ترخینه و ترشی های رنگ به رنگ و صد جور علفی که مغازه دارها داشتند به اسم چیزهای عجیب و غریب به مَردم ندید بَدیدِ شهری می فروختند که دیگر هوس نکند برگردد توی آن مانتو فروشی! کارِ عبثی بود  البته! عمری خودش ترخینه پخته بود و ترشی انداخته بود و شَنگه و چِگیردان و پاپاقِزقان و پاپغلاق و صد جور علف دیگر را با دست های خودش چیده بود و حالا کلی خنده اش می گرفت از دیدن این همه چیزهای تکراری و چشم های گرد شده! نزدیک بود هرچه رشته ایم پنبه شود و حالِ خوش به سادگی تبدیل شود به ناخوش؛ به سرعت دست و پایمان را جمع کردیم و برگشتیم خانه...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۰۵
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی