شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

این قطاره داره کجا میره؟؟

دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ق.ظ
پا شده ام آمده ام کافی نت! فکرش را هم نکن! این از عادت های هیچوقتم است! درواقع اولین بار است که پایم به همچین جایی باز شده! پول! پولش را بگو! تا پا پس نکشم و راه خانه را پیش نگیرم، هزینه را نپرسیده، گرفتم نشستم پای سیستم! حالا بعداً خبر می دهم که کیف پول صورتی ام چقدر سبک شد. صندلی اش کوتاه است. غصه ام می شود. کمرم درد گرفته بس که راست نشستم تا قدم برسد به کیبورد. قدِ لوسی دارم. بین کوتاهی و بلندی گیر کرده. بدتر اینکه یادم رفته چطور کفش پاشنه بلند می پوشیدم. توی تعطیلات عید یک بار کفش های پاشنه دار نازنینم را پوشیدم. از درب خانه سوار ماشین شدم و روبه روی خانه ی مقصد پیاده شدم و برعکس، تازه یک عالمه از خودم مراقبت کردم تا سالم به خانه برگشتم. تا راهی که می روم به ترکستان نرسیده ، بگذارید بگویم که حرف حسابم چیست! این همه رنج روحی به خودم هموار کردم و آمدم کافی نت که بپرسم : آیا خوشی ها راهشان را گم کرده اند که هی دارند می آیند این طرفی؟ قرصی چیزی مصرف نکرده باشند خدای نکرده. حوصله ندارم دو روز دیگر بیایید بگویید اشتباه شده و برشان دارید ببریدها!! شوخی که نداریم. زندگی است. به سادگی نمی شود دوباره شروعش کرد.هان؟ الان یعنی همه چیز خوب است؟ همه چیز درست است؟ اگر این یک بازی است همین الان بگویید. قول می دهم جنبه اش را داشته باشم. نهایتش این است که به خودم فحش می دهم دیگر. من همیشه به خودم فحش می دهم . کاری به کار کسی ندارم. هوم؟ اصلاً تا آخر این ماه هم بهتان فرصت می دهم تا اگر دیدید حساب و کتابهایتان نهایتاً قرار است جور درنیاید، همین اول کار، مرد و مردانه بروید دنبال یکی دیگر. خب؟ اردیبهشت بیاید و اوضاع باز هم همین باشد...  نه! این برای یک مردادی خیلی خطرناک است. لطفاً عجله نکنید و درست تصمیم بگیرید. حیف است. من هنوز خیلی جوانم. سعی کنید از ظرفیت هایم استفاده کنید! راستی! گل محمد دو نفر را کشت و انداخت توی چاله ی ذغال. تنها نبود البته. ولی خب، کشت دیگر. چاره ای داشت؟ داشتند؟ کلمیشی ها مگر جور دیگری هم می توانستند فکر کنند و تصمیم بگیرند؟ حالا این حرفها به کنار، مبادا چپق مقایسه را چاق کنی. خودم را می گویم. زندگی خودت را گند نزنی، کافی است. لازم نیست تبدیل به الماسش کنی. از ذغالش آتش خوبی درست کن. حتی اگر در چاله ی ذغالت، جنازه ای را سوزانده باشند...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۱/۲۶
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی