شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

چه خوبه که خورشید نیست

دوشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۴۶ ب.ظ
امروز دیگر پایین پریدم از اتوبوسی که داشت مرا دیرتر می رساند خانه تا خوشحال تر باشم. پایین پریدم و پیاده روی کردم. پیاده. پیاده. پیاده. پیاده. پیاده. پیاده. سریع. سریع. سریع. باد را گذاشتم زور بزند برای کَندنِ چادرم از سرم و برای پَر دادنِ همه ی صداهای مزاحمِ توی سرم. باد را گذاشتم بجنگد با تنم. باران را هم گذاشتم برای خودش بپلکد وسطِ بعدازظهرم. کارِ اصلی ام با باد بود و آن همه ابرِ دوست داشتنی. کارِ اصلی ام با خورشید بود که نبود و چه خوب بود که نبود! کار اصلی ام با خودم بود و همه ی دلتنگی ام برای آرامشی که در دلم داشته ام و حالا رفته به قبرستان یک مدتی است. باران بهانه بود. بهانه اش کردم و این همه راه رفتم تا شاید خدا یادش بیفتد که الان باید کسی را بفرستد برای پرسیدنِ حالم. یادش افتاد. فرستاد. هنوز هم کسانی را دارم که سراغم را بگیرند و وسط چرت و پرت گفتن هام، بگن: خفه شو! فقط بگو اصلِ حالت چطوره؟!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۲۳
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی