شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

امونم بدید...

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۶ ق.ظ
الان وقتِ هیچی نیست. حتی وقت مردن. فقط باید رفت یه گوشه، نشست. باید رفت یه گوشه ای که هیچکس نبینه آدمو. سکوت. سکوت. سکوت. نباید کسی حرف بزنه. نباید چیزی به گوش برسه. باید تاریک باشه. باید آروم باشه. باید دور باشه. باید آدم امان داشته باشه. چهار دیواریه اینجا. کوچیک. مرده. خفه. رو. دم دست. دندونه دار. تیز. چندش آور. خسته. دلمو نمی لرزونه که برگردم. دیوارهای دلم هوار شده روی سرم. می گردن و پیدایم نمی کنن یا وسط لجن ها پیدایم می کنن یا پیدایم می کنن و دماغشون رو می گیرن. میگن بوی بد میدی. چشماشونو می بندن. میگن تنت کرم گذاشته. بیرون گود نشستن و میگن لنگش کن. لنگش کردم. سخت بود. جونم در اومد... هیچی نگید. خب؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۳۱
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی