امونم بدید...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۶ ق.ظ
الان وقتِ هیچی نیست. حتی وقت مردن. فقط باید رفت یه گوشه، نشست. باید رفت یه گوشه ای که هیچکس نبینه آدمو. سکوت. سکوت. سکوت. نباید کسی حرف بزنه. نباید چیزی به گوش برسه. باید تاریک باشه. باید آروم باشه. باید دور باشه. باید آدم امان داشته باشه. چهار دیواریه اینجا. کوچیک. مرده. خفه. رو. دم دست. دندونه دار. تیز. چندش آور. خسته. دلمو نمی لرزونه که برگردم.
دیوارهای دلم هوار شده روی سرم. می گردن و پیدایم نمی کنن یا وسط لجن ها پیدایم می کنن یا پیدایم می کنن و دماغشون رو می گیرن. میگن بوی بد میدی. چشماشونو می بندن. میگن تنت کرم گذاشته. بیرون گود نشستن و میگن لنگش کن. لنگش کردم. سخت بود. جونم در اومد...
هیچی نگید. خب؟
۹۲/۰۳/۳۱