گمم کن. شاید بعدها پیدایم کردی...
چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۳۵ ق.ظ
شبکه نمایش داره یه فیلم نشون میده. وحشتناکه. یارو اومده میگه من پروفسور فلانی هستم و اینم زنمه و اینم خاطراتمه و خلاصه این منم که منم ! ولی عالم و آدم یه نفر دیگه رو با همون اسم و زن و خاطرات معرفی می کنن و میگن این پروفسور فلانیه نه تو! از اولش ندیدمش. ولی حتماً از اون فیلماست که بعدن معلوم میشه آقاهه راست می گفته و دیگران دروغ و همه اینا نقشه است واسه رسیدن به اهدافی احتمالاً شوم. جای اون آدم بودن، ترسناکه. البته نه واسه کسایی که آرزوشون فراموشی و گم شدنه. اگه واسه این آدمی که الان منم، این اتفاق می افتاد، احتمالاً یه ذره ذوق می کردم. بعد سعی می کردم مطمئن بشم که در مقابل دوربین مخفی نیستم و وقتی از گیجی در اومدم، می رفتم دنبالِ رندگیم. زندگیه پیشِ رو...
ساده نیست. ساده به نظر میاد فقط. مثلِ تصمیم گرفتن برای داشتن یک روز جدید و متفاوت، بعد زنگ زدن به آچو، بعد گذاشتن دو تا دونه برساق روی بخاری و بعد، نشستن روی مبل و زار زدن...
***
اسمم داره یادم میره
چون تو صِدام نمی زنی...
۹۲/۱۰/۰۴