برف شیره
پنجشنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۲، ۰۳:۱۵ ب.ظ
مزه ی کودکی ها را دارد. مزه ی بچه بودن. مزه ی مرباهای زن دایی و صبح های تابستانیِ خنکِ آن شهر. مزه ی جیغ و داد با دخترخاله ها و چیدن و خوردنِ گوجه ی قرمزِ کلاغ نوک زده از توی باغچه. مزه ی قیماق های تازه ی حاجی ننه. مزه ی خواب زیرِ کرسیِ زغالی و تکیه دادن به دیوارِ کاهگلی. مزه ی چیزهای دور. خیلی دور. آنقدر دور که حالا فقط حرفش را می زنیم. همین است دیگر. دیگر چی مثل قدیم مانده که دنیایی که من در آن بزرگ شدم، مانده باشد؟ مامان هنوز قیماق درست می کند. ذغال درست کرده ایم خودمان با دست های خودمان و کُرسیِ عروسیِ مامان هم برپاست. اما خب، نمی شود که. می شود؟ آخر، همه بزرگ شده ایم...
۹۲/۱۰/۱۹