شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

دشتبان

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۷:۴۷ ب.ظ



دار و ندارش را ریخت توی حنجره اش و های و هوی کشان دوید طرفِ باغ حاج حسن. چماق را بالای سر می چرخاند و می دوید. نباید می گذاشت پایش به باغ برسد.  چیزی به برداشت انگورها نمانده بود. حیف بود نعمتِ خدا. تاریکیِ شب صدای نفسِ نجسِ حیوان را  پنهان نکرده بود از گوش هایش. می دانست که اگر دیر برسد، حیوان کلِ محصول را لگد مال می کند، مثلِ گرگی که مست از بوی خون، فقط گوسفندها را یکی یکی خفه می کند. از روی کرت های پر آب می پرید و فریاد می کشید. دیدش. حیوان هراسان  راهش را کج کرده بوده سمت کوه. می خواست چند متری را هم پشت سر حیوان بدود تا خیالش تخت شود از فرارش که صدای گلوله بر جا میخش کرد. لابد شریف بود که سر و صدا کشانده بودش وسط معرکه. تا آمد به دستخوش چماقی بچرخاند و هویی بکشد برای شریف، گرازِ زخم خورده پرتش کرد پای درختِ گردو و دوید وسطِ باغ.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۱۴
شب تاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی