شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۲۴ مطلب با موضوع «خورشید از پشت شیشه های رنگی» ثبت شده است


بعضی ها خیلی زود رسیدند. آنقدر زود که مجبور شدند زود هم بروند. بعضی ها خیلی دیر رسیدند و من کاری برای شانس از دست رفته شان نمی توانم بکنم. فعلاً باید حواسم باشد به آن موقع شناسِ خاص که دقیقاً سر وقت رسیده انگار.



۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۱۷
شب تاب


بین این همه آدم، که می بینم، که می خوانم، می گردم به دنبال یک همفکر، یک همدل. گاهی دلم گرم می شود. خیال برم می دارد که پیدایش کرده ام. که شاید پیدایش کرده باشم. ولی واقعیت، چیز دیگری است. فهمیده ام  این که کسی مثل تو فکر کند، همیشه خوب نیست. فهمیده ام چیز بیشتری لازم است. فهمیده ام دنیا روی پاشنه ی خیال می چرخد، درست، ولی خیال خام، نه.
وقتش رسیده که از خیالات خام دور شوم. دور و دورتر.





                                                         




۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۲
شب تاب


در این دنیا، همیشه بیماری هست، سختی هست، مشکلات بزرگی هست که قلب آدمو میشکنه، و همین چیزهاست که عیار آدما رو مشخص می کنه. راستش، دلم نمی خواد آرزو کنم تموم سختی ها و دردها و مشکلاتت مال من بشه، چون دلم نمی خواد به معنیِ ناقصی از زندگی برسی. ولی آرزو می کنم همیشه شجاع و قوی باشی و هیچوقت تسلیم زندگی نشی. شجاع بودن، کار سختیه، اما تو از پسش بر میای. تو از پس همه ی کارهای سخت دنیا برمیای. تو قوی هستی، پرتلاشی و ندیدم که به سادگی کوتاه بیای. من به تو امیدوارم. دست از بی نظیر بودن بر ندار عزیز دل عمه :)



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۵۷
شب تاب
دفعه ی پیش که اینجا بودی، رفتی سراغ کامواهای من. مامانت پرسید اشکالی نداره؟ گفتم نه! گذاشتم بخشی از دنیایم را گره بزنی! حالا آچو و دلبر دارند گره های نخ را باز می کنند. تو کجایی؟ لابد خوابی توی خانه ی خودتان. یا داری سیم تلفن را، سیم تلویزیون را یا هر چیزی دم دستت هست را می جوی! هر چقدر هم که من دلم برایت تنگ شده باشد باز هم تو اینجا نیستی. نشانه ای از تو نیست. نه پتو و تشک اضافه ای داری خانه ی ما، نه لباس اضافه، نه اسباب بازی اضافه، نه ظرف غذایی که مخصوص تو باشد برای یک وعده غذایی که در هفته اینجایی، فقط نخ های گره خورده نشان می دهند که تو اینجا بوده ای. تنها اثری که دست های تو باقی گذاشته اند همین گره هاست. قشنگ ترین گره های دنیا!
وقتی ما را می بینی می خندی. این یعنی ما را دوست داری؟ این که تو ذاتاً خوش اخلاقی، این که تو ذاتاً مهربانی، حسابی شاخک های حسادت من را حساس کرده. کاش یک جای اختصاصی داشتم توی دلت. کاش بزرگ تر که شدی، هنوز دلت بخواهد پیش من باشی، با من حرف بزنی ...
تو، ای قشنگ ترینِ دنیای من! همیشه یک عالمه دعا و آرزوی خوب و بزرگ از طرف من پشت سرِ تو روان است. من قوانین را می دانم. دل نبستن را بلد شده ام. دیده ام که این دنیا مدام درحال جا گذاشتن آدم هاست و فهمیده ام دویدنِ بیهوده پا را می شکند و چشم را کور می کند.
من همین حالا دوستت دارم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۷
شب تاب