شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یکی که نیست» ثبت شده است

روی زمین

نمانده بودم

روی زمین

 نمانده بودی

این دیگر چه خیالی است؟

وصله ی خاک

 به تن ما نمی چسبد

تا هزاران سال

 پس از این هزاران سال

سراغ ما را

از آب

باید گرفت...

***

* دیدی که باران زد...؟

* دارم شاخ در می آورم از این همه دلتنگی...


چسبید به:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۰۱
شب تاب

حالا این همه زحمت لازم نیست. این همه گشتن به دنبال شعرهایی که خوشم بیاید یا هدیه هایی که دوستشان داشته باشم عمیقاً یا حرف هایی که بخنداندم آنقدر که چشم هایم برق بزند. این همه تلاش و ناکامی لازم نیست به خدا. من، خیلی ساده عاشق می شوم. ضربان قلبم به سادگی بالا می رود و آدم هایی که دوستشان دارم، آنقدر زیادند که شاید هرگز با آن کنار نیایی. خیال می کنی اینطور، بیشتر دوستت خواهم داشت؟ تقصیر تو نیست. همه فکر می کنند که اگر طور دیگری باشند، بیشتر دوست داشته خواهند شد. و خدا می داند که این چقدر آزار دهنده، غمگین کننده و تلخ است.

بیا هیچ جای این دنیای دلم را برای خودت تنگ نبین. آنجا کسی به کسی کاری ندارد. آرام آرام بنشین کنار خودت و  چشم هایت را بدوز به زندگیت و بگذار خیال کنم تو هم یکی هستی شبیه همه  ی آنهایی که نمی دانند. بعدش شاید باران بارید و خورشید هم کمی رفت پی کارش...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۲۰
شب تاب

چه بگویم الان، که خیالت راحت بشود که پاهایم، بله، پاهایم، دیگر هوس پریدن از آن دیوار را ندارند و تو حالا می توانی بی دغدغه ی آوار شدنِ چشم هایم روی صدایت، پشت آن دیوار بنشینی و چایت را بخوری و سرت را گرم کنی با عاشقانه هایی که من ننوشته ام؟ چه بگویم که باورت بشود افسار پایم را داده ام دست چیزهایی که تو را نمی شناسند و هیچوقت راهشان به سمت تو کج نمی شود؟ هان؟

تاوان ترس تو را هم من پس دادم. هزینه اش را شخصاً پرداختم با هرچه که داشتم. حالا بگو، دیگر آنقدر شجاع هستی که، زندگی کنی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۰۰
شب تاب
بیا مثل قدیم ها، کاری کن که دلم بخواهد فقط از تو بنویسم. که فقط بتوانم از تو بنویسم. تا باز هم کلمه ها برقصند. حیف آن همه شعر نبود که بی خود و بی جهت دَمِ تیغ دادی و با خونشان روی دیوار نوشتی : من رفتم که رفتم... ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۱۴
شب تاب

مثل آب، برای پرهام...

 

پانزدهمین جمعه ام در یک رب مانده:تبریک سال نو!


چسبید به:,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۱۶:۰۷
شب تاب
اینجا، روی این زمین ِ گاهاً لوس و گاهاً خبیث و گاهاً هزار حس ِ دمدمی مزاجانه ی دیگر ، چه کسی از نبودن تو سود خواهد برد؟ نگاهی بینداز به حجم عظیم لب هایی که می خندند و می بوسند و حرف های شاعرانه می زنند و حرف های منطقی می زنند و حرفهای سیاسی می زنند و حرف های خوب می زنند و هیچکدام هم لب های تو نیستند...

نگاهی بینداز به این سیل جاری شده از همه ی چای هایی که در تنهایی ...

تو، خدا نیستی اما، همه ی نامه های نانوشته ی مرا خوانده ای و می دانی که من ، اینجا ، فقط دست و پا می زنم مدام .

دیگر کدام کلمه جرئت می کند از تو حرف بزند، وقتی از تو می گویند و می بینند که هیچ نگفته اند؟

 


چسبید به:
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۱ ، ۰۷:۵۲
شب تاب