شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

رویاهای ما شب تاب هایی هستند که در آسمان ذهن ما می درخشند...

شب تاب، خورشیدِ کفِ بشقاب

اگر می شد اینجا نبود و جای دیگری بود، «شاید» خوب بود.
و همین «شاید» است که جا را تنگ می کند...

بایگانی

 

 

رانندهء اسنپ شبیه عشق سابقم بود، یک کپیِ خالکوبی شده. چشم از تصویرش در آینهء بغل نمیشد بردارم. یک امر محال خیالم را برده بود و ول داده بود وسط گند و گُه‌های گذشتهء دورِ دور. همو بود که بعدش دیگر هرگز به هیچکس و هیچ چیز نتوانستم اعتماد بکنم و هی هر سال شدیدتر هم شد این ماجرا. همو بود که بعدش افتادم به یک سراشیبِ بی‌پایان رو به هیچ و هر چه جان کندم خلاص نشدم. همو بود که بعدش تمام نقاطی که می‌توانستند درخشان باشند در زندگیِ در سراشیبم تبدیل شدند به کثافتی چسبنده. تمام این‌ها او بود و من داشتم لبخند می‌زدم.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۰
شب تاب

 

 

کاش روزمرگی بود. خوابیدن و بیدار شدنی بر قرار. نقشه‌ای روزانه بی‌نقص. غذا طبق برنامه، لباس، مشخص. کتاب یا فیلم یا موسیقی در ساعت و مقدار معین. مکان‌هایی ثابت و آدم‌های بی‌تغییر. واژه‌ها شمرده شده حتی. تازه اینطور است که آمدن پشه‌ای هم زندگی را متفاوت می‌کند. همین خوب است. همینم آرزوست. وقتی مدام داری نفس می‌گیری برای فرازها و نشیب‌ها و تغییر‌ها، حوصلهء لذت بردن نمی‌ماند. زندگی‌ای که هر روزش با روز قبلش فرق داشته باشد ملال‌انگیز است. باور کن.

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۲ ، ۱۸:۰۲
شب تاب

 

کسی طولانی می‌نویسد که دلش پر باشد، سرش پر باشد. تهی مغز و تهی دل، حرف یومیه‌اش را هم بتواند بزند، بس.

اینکه روزگار چطور آتش‌ها را خاکستر می‌کند و خاکسترها را هم‌نشینِ باد، خود داستانی‌ست عریض و طویل و مرتفع که ربطی هم به ماجرا ندارد.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۲۱
شب تاب

 

بعدش فهمیده بودیم که خوشبختی یک مشت خزعبلِ بزک‌دار است تحویل داده شده به بشر. باقی یک خط ممتد بود بی‌ فرازی و بی‌ نشیبی گاهی سرخ و سیاه، گاهی سفید و صورتی.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۲ ، ۰۹:۱۱
شب تاب

 

او برّهء کوچکی بود و من شبانِ پیرِ او. دشت را به زیرِ پا داشت و من، چوبدستی که به آن تکیه کنم. درّه، ماتمی بود در برابر. آخ اگر پایی می‌لغزید...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۵:۵۴
شب تاب

هزار سال پیش جنگی را باختم که جنگی نبود و دشمنی نبود و خبری نبود اصلا و من چقدر دلم میخواهد نباخته بودم یا لااقل کسی خبرم میکرد که باخته ام و چرا باخته ام و آخ...

هنوز تو زبانم را باز میکنی. هنوز تو زبانم را میبندی.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۶:۰۲
شب تاب
 
 
جای دوری نمی رود. گاهی تکه نانی بیندازی جلوی یک سگ، سکه ای بدهی به یک گدا، خریدی بکنی هرچند بدون نیاز از یک دستفروش، لبخندی بزنی به آدمی که همین حوالی است. امید و شادی پراکنده می شود. دلی خوش می شود. زحمتی ندارد. مگر اینکه دست و دلت خشک باشد عجیب.
بیا و بنویس. گاهی نه، بیشتر. چند سال گذشته باشد و یادم نرفته باشد خوب است؟ چند سال رفته باشد و تشنه مانده باشم خوب است؟ آدمیزاد است دیگر. دلش هزار پستو دارد که همه را به همه اش راه نمی دهد. بعضی هاش را همینطور دست نخورده و عزیز میگذارد بماند که بماند. دلم هزار پستو دارد. حساب و کتابش را نپرس. همبنقدر بدان که بیش از یکی به نام توست. بمان. جای دوری نمی رود ...
 
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۵۳
شب تاب
 
تا به حال باری از روی دوشت برداشته شده ؟ یا مثلاً بغضت ترکیده بعد از هزار سال که نمی ترکیده؟ تا به حال حرفی که بیخ گلویت بوده را گفته ای عاقبت؟ جواب سوال هایت را پیدا کرده ای بعد از روزها و سال ها؟ شده جایی از پشتت بخارد که دور است و هی زور بزنی و تهش دستت برسد و خلاص؟
آسودگی چیزی است که نباید بی خیالش شد. آسودگی گنج است.
آدم ها اجازه دارند بیایند و بروند. اجازه چیست اصلاً؟ آدم ها می توانند بیایند و بروند. می توانند وارد زندگی هر کس که دلشان بخواهد بشوند. می توانند هر چه می خواهند بگویند. می توانند عاشق بشوند یا نشوند و فقط باشند. آدم ها می توانند بنویسند و بدهند بخوانی. می توانند توی گوشت سیلی بزنند. و هزارها کار دیگر که از آدمیزاده ها برمی آید. نکته اش اینجاست که بعد از رفتنشان پشت سرشان همیشه خبرهایی است که اغلب بی خبرند. آدم ها نمی دانند که بودنشان بال زدن پروانه ای بوده که طوفان به پا کرده. آدم ها فقط به چیزی اهمیت می دهند که برایشان مهم است! و چطور می شود کسی را بابت این موضوع سرزنش کرد؟
 
 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۰۲ ، ۱۷:۴۴
شب تاب

 

دنیا به من اجازه داد که عاشق تو باشم و به خودش اجازه نداد که تو را به من بدهد. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۷
شب تاب

 

 

دوباره بجه بشوم و سرم را بگذارم روی شانهء کلمه هایت و فکر کنم جایم امن است. خیالت را بیاورم کنار دلم و چای بنوشیم. بنویسم و رویا ببافم که چشم هایت چه شکلی شده اند وقت خواندنش. بروم دورهمی دوستانه و برای هیچکس تعریف نکنم تو را دارم. صدایم کنی شب تاب و بمیرم و زنده شوم. دوباره دنیا سفید که نه، بشود همان خاکستری که بود. می شود؟ این همه، این همه، این همه همه همه همه سیاه...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۵
شب تاب

 

آن پاییز که تمام زندگی ام رفت زیر آب، نمیدانم کجا بودی. من هی خیره میشدم به زرد و نارنجی برگهایی که مقاومتشان در  برابر باد کم بود. بادی که هم قوی بود و هم زوزه کش ولی نه آنقدر که یاد تو را هم بکند و ببرد.

باد که شکست خورد، گذاشتم باران هم زور خودش را بزند.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۱۸:۰۱
شب تاب

 

سال دارد نو می شود و حالم بد نیست. عجیب ترین اتفاق سال همین است. عمری بود روزها می رفت و می آمد و آتش دلم همه ی نو شدن ها را می سوزاند و خاکستر می کرد. حالا اما کسی روی دلم مرحم گذاشته. نمی شود به عقب برگشت. نمی شود آب ریخته بر خاک را جمع کرد. درسم را خوب یاد گرفته ام. 

اگر قرار نیست باشید، اگر نمی خواهید بمانید، اگر نمی توانید ادامه دهید، این زندگی شماست. و زندگی آنقدر کوتاه است که حق داشته باشید دلتان نخواهد زنجیر شوید. فقط شما را به خدا، آدم ها را بی خبر رها نکنید. هر کسی لایق یک " من می روم چون ... " ساده هست.

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۵۵
شب تاب

 

روزهای سیاه تری در راهه. پر از درد. پر از ضجه زدن و خفگی از بغض. پر از چنگ زدن های ناامیدانه به پوچی. همیشه " از این بدتر " میشه. سیاهی تا حالا منو نکُشته چون میدونم روزهای سیاه تری در راهه بی اجتناب.

این روزها فقط با علم به بدتر شدن همه چیز دارم به بقیهء چیزها ادامه میدم. با خودم میگم تا بدتر نشده یه کم نفس بکش. 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۷:۴۱
شب تاب

 

باید یادم بمونه، ۱۴۰۱ بود که در جهنم باز شد. یا شاید هم نه، در جهنم باز بود از خیلی خیلی خیلی پیش تر ها و فقط دیگر وا دادم از ادای جهنم را بهشت دیدن درآوردن.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۳۷
شب تاب

 

باش

خواهش  میکنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۱۳
شب تاب

 

مصی میگه خاک بر سرت. تو دلم میگم خودم میدونم، تو چرا دیگه میگی؟ تو که باید باهوش تر از این حرفا باشی. تو که بیشتر از ده ساله منو میشناسی. دوست دارم بلند بگم بهش. هیچ عجیب نیست که نمیگم. هیچ عجیب نیست که هیشکی روحش خبر نداشته باشه که چی میگم و چه ها نمیگم. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۰ ، ۱۹:۴۱
شب تاب

 

دست خورشید سوخت و من بیش از پیش به قعر تاریکی فرو رفتم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۰۰ ، ۰۸:۵۱
شب تاب

 

یلدا بود. گفتیم برویم قدمی بزنیم. سوزِ سرما سگ کُش بود، ما را نکشت ولی. دیدیم یک دقیقه بیشتر هیچی عوض نشد. برگشتیم و خوابیدیم. فردا روزی بود از نو برای سگ دو زدن. 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۰۰ ، ۱۶:۲۰
شب تاب

 

 

میدونی چی اذیتم میکنه؟ اینکه یه هفته میشه ندیدمت و اذیت نشدم...

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۰ ، ۱۱:۴۸
شب تاب

 

سرد بود، گرفتیم نشستیم روی نیمکت روبه روی در. کار خاصی نداشتیم، همینجوری گرفتیم نشستیم. گفتیم حالا نیم ساعت این ور اون ور، چی میشه مگه؟ دویست متر جلوتر آقاهه لبو میفروخت، شایدم سیصد متر، حالا چه میدونم تو این سرما؟ گفت جنگی برم چارتا لبو بگیرم بیام، داغه، شاید چسبید! گفتم برو. دهنم بخار کرد! گفت ندزدنت یهو! گفتم یهویی که نمیشه، جیغ میکشم. بلدم جیغ بکشم. گفت خب، پس بلند بکش. رفت. خوبیش این بود خودش هر چند قدم برمی گشت پشت سرشو نگاه میکرد، وگرنه من که چشمم به حضورش بود، دنیارم آب می برد، نمیفهمیدم، چه برسه به دزد و جیغ و این صحبتا.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۰ ، ۱۳:۳۴
شب تاب